هیچ ۹

هیچ انگار فلسفی متقاعد شده ست که هر آنچه پیش میاید بی معنا و بیهوده است.باری هیچ چیز نباید بی معنا و بیهوده باشد.اما این داوری ـ  که هیچ چیز نباید چنین باشد ـ از کجا می آید؟ این معنا این مقیاس از کجا به دست می آید؟هیچ انگار در اساس می پندارد که دیدار چنین وجود بی روح و بی ثمری یک فیلسوف را به احساس عدم رضایت و بی روحی و بی امیدی می کشاند.چنین بصیرتی بر خلاف لطیف ترین حساسیت فلسفی ماست.پس به این ارزیابی پوچ و مهمل میرسیم که خصلت وجود بایستی برای فیلسوف لذت آفرین باشد.به شرط آنکه وجود بخواهد باقی بماند.

اکنون به آسانی می توان دریافت که لذت و رنج در سیر و صیرورت امور تنها حکم وسیله را دارند.پرسشی که می ماند این است که آیا ما به هیچ روی قادریم که معنا و هدف را دریابیم؟ آیا مشکل بی معنایی یا وارونه ی آن برای ما غیر قابل حل نیست؟...اراده ی قدرت ...نیچه

هیچ ۸

برایم قهوه بریز،ایندفعه نمی خواهم تلخ بنوشم،شیرینش کن،بگذار خنده ی تلخ من و شیرینی قهوه ی تو مرهمی باشد برای شانه های لرزان این مرد چشم آبی...و نیچه سکوت کرد و آرام که نه،بلند بلند گریست...

هیچ ۷

انسان مهم اندک اندک می آموزد تا زمانی که تاثیر میگذارد شبحی در سر دیگران است و شاید آن زمان که از خود می پرسد ، آیا این شبح را برای بهترین همنوعان خویش نباید حفظ کند ، دچار عذاب روحی خفیفی می گردد...

هیچ ۶

انسان ها در حال حاضر زیاده از حد تجربه می کنند و کمتر از حد می اندیشند ، یعنی هم بیماری جوع دارند ، هم قولنج . از این رو پیوسته هرچه می خورند، نحیف تر می شوند. آنکس که اکنون بگوید " من تجربه ای نکرده ام ،" ابله است... آواره و سایه اش، نیچه

هیچ ۵

سبب تمایز ما از دیگران ان نیست که هیچ خدایی را در تاریخ و طبیعت و حتی در فراسوی طبیعت نمیابیم،بلکه این است که نه تنها هر آنچه را چون خدا ستوده اند،"خدایی" نمیدانیم، بلکه آنرا امری حقیر،پوچ،زیان آور و نه تنها خطا، بلکه جنایتی در حق زندگی قلمداد می کنیم.ما خدا را در مقام خدایی خویش انکار می کنیم...اگر روزی این خدا را بر ما ثابت کردند،بازهم ایمان نمی آوریم.خلاصه، خدایی که ادیان آفریده اند، همان نفی وجود خداست... دجال،نیچه