هیچ ۱۰

این خوشبختی نصیب من شده است که پس از هزاران سال تمام در خطا و ابهام راهی را باز یافته ام که به یک آری و به یک نه رهنمون می شود. 

من نه را می آموزم در پاسخ به هرآنچه ناتوان می سازد ـ از پا در می آورد. 

من آری را می آموزم در پاسخ به هرآنچه نیرومند می کند و نیرومندی می افزاید و احساس نیرومندی را بر کرسی می نشاند. 

تاکنون نه این یکی و نه آن دیگری را نیاموخته اند: فضیلت را آموخته اند ـ آزردن و شکستن خود را نیز ـ ترحم را ـ و حتی نفی زندگی را.اینها همه ارزشهای به ستوه آمدگان و فرسودگان می باشند. 

تامل ممتد در فیزیولوژی فرسودگی مرا وادار کرد بپرسم که داوری های از پا درافتادگان تا کجا در دنیای ارزشها رسوخ کرده است؟ 

حاصل کارم در حد امکان شگفتی آور بود.حتی برای چون منی که در چه بسیار دنیاهای غریب ؛ گویی در خانه ی خویش بودم : دریافتم که تمامی ارزشداوریهای متعالی ـ هرآنچه آمده تا بر نوع انسان غلبه یابد دست کم بر آن بخشی که رام شده است ـ می تواند از داوریهای به ستوه آمدگان سرچشمه گیرد. 

گرایشهای ویرانگر را از زیر مقدس ترین نامها بیرون کشیدم ؛ آنچه را ناتوان می سازد ؛ ناتوانی می آموزد یا با ناتوانی می آلاید و می گنداند خدا نامیده اند. دریافتم که انسان خوب یکی از قالبهایی است که در آن انحطاط عرض اندام می کند. 

آن فضیلتی را که شوپنهاور همچنان به عنوان فضیلت غایی؛تنها فضیلت و پایه ی تمامی فضیلتها آموزش می داد ـ یعنی دقیقا ترحم و هم دردی را ـ خطرناکتر از هر گناهی تشخیص دادم. ضدیت با گزینش نوع و پاکسازی آن از تفاله ها؛ این است آنچه تاکنون فضیلت ـ در منتها درجه ی خویش ـ تلقی شده است...اراده ی قدرت...نیچه 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد