"اراده کردن" : به معنای این است که یک هدف را اراده کنیم. " یک هدف " یک ارزشگذاری را در بر دارد.ارزشگذاری ها از کجا می آیند؟ آیا مبنای آنها یک هنجار استوار است، "خوش آیند" و "دردناک"؟
اما در موارد بی شماری ما نخست چیزی را با اعمال ارزشگذاری خود بر آن، دردناک می سازیم.
گستره ی ارزشداوری های اخلاقی : اینها تقریبا در هر تاثیر حسی سهمی ایفا می کنند. یک دنیا از آنها "رنگ گرفته است".
ما هدفها و ارزشها را بر امور و اشیا اعمال کرده ایم: بنابراین ما موجودی عظیمی از نیروی پنهانی در اختیار خود داریم: اما با مقایسه ی ارزشها آشکار می شود که امور متناقضی ارزشمند به شمار آمده اند، و بسیاری جدولهای ارزشی وجود داشته اند (پس هیچ چیز "در خود " ارزشمند نیست).
کاوش در جدولهای ارزشی فردی آشکار ساخت که برپایی آنها، برپایی شرایط _ غالبا خطا آمیز _ موجودیت یک گروه بوده است _ از برای صیانت نفس.
مشاهده ی انسان معاصر آشکار می سازد که ارزشداوری های بسیار "گونه گونی" را بکار می گیریم و آنها دیگر از هیچ نیروی آفرینشگری برخوردار نیستند _ مبنا ، "شرط وجود" ، اکنون از داوری اخلاقی گم گشته و غایب است.این داوری بسی بی ثمرتر می گردد ، و تقریبا چندان دردناک نمی باشد. " دلبخواه " می شود. پریشانی و آشفتگی.
چه کسی "هدفی" را که بر فراز سر نوع بشر و در ورای فرد می ایستد می آفریند؟
در گذشته اخلاق را برای صیانت به کار می بردند ، اما هیچ کس دیگر نمی خواهد صیانت کند ، هیچ چیز برای صیانت در کار نیست. پس یک "اخلاق تجربی" : برای خود هدفی قایل شویم.
اراده ی قدرت.....نیچه