برایم قهوه بریز،ایندفعه نمی خواهم تلخ بنوشم،شیرینش کن،بگذار خنده ی تلخ من و شیرینی قهوه ی تو مرهمی باشد برای شانه های لرزان این مرد چشم آبی...و نیچه سکوت کرد و آرام که نه،بلند بلند گریست...